خداحافظ

سیستم بلاگ اسکای بابت ارائه خدمات در مدتی که مهمانشان بودم متشکرم. این وبلاگ دیگر به روز رسانی نخواهد شد . لطفا به آدرس جدید وبلاگ مراجعه فرمایید 

http://rezashabbin.blogspot.com   

چشم چران - قسمت دوم

موقع شنیدن روضه شب عاشورا گونه های من هم مثل گونه های پدر علی اصغر خیس شده بود

روضه خوان جایش را با مداح عوض کرد

بوی سیب و حرم حبیب و حسین غریب و کرب و بلا

                          بوی انبر خنجر روی حنجر کرب و بلا

بوی دود صورت کبود و بوی دود و صورت کبود و کرب و بلا

                 بوی یاس و حرم عباس و خدای احساس و کرب و بلا

دیدم همه دارن با امام حسین حرف می زنن . همه دارن از آقا حاجت می گیرن با خودم گفتم چرا من نگیرم؟

به امام حسین گفتم : آقا سلام . منو میشناسی ؟ منم رضا همون پسری که تا چند سال پیش یه پسر کوچولو بود . پیرهن سیاه می پوشید میومد برات سینه میزد ؟
حالا نگاه کن چه بزرگ شده. به قول بابام پشت لبم سبز شده .
آقا به خدا من همون پسر کوچولوی پاک و معصومم . نگاه کن ببین الان حتی یه پیرهن سیاه هم برات نپوشیدم . من اومدم اینجا که هرزگیمو به شما هم نشون بدم .نشون بدم که رضا دیگه اون پسره پاک و معصوم نیست . 
از اینجا به بعدش گریه می کردم
اومدم بگم رضا یه پسربازه . اومدم بگم رضا چشماش دنبال  پسرهاست . اومدم بگم رضا از اون پسرهایی شده که شما دوستش ندارید. اومدم بگم رضا یه جهنمیه

و مداح می خواند

اگه ساقی حسین

 من می نخورده مستم

                     به کوی او ببازم تمام بود و هستم

چشمای قشنگ عباس دلمو خدایی کرده

                  مدد آقا ابالفضل منو کربلایی کرده

فقط من نبودم که گریه می کرد . همه گریه می کردن . نمیدونم اونها دردشون چی بود

به آقا گفتم :آقا همه اونهایی که بهشتی هستن میگن من مریضم .آقا اگه تو هم میخوای بگی مریضم عیب نداره بگو . ولی بعدش شفام بده . دو تا مریض تو این تکیه نشتن یکی من یکی این پسر معلول آقا من از تو شفا می خوام .

مداح همچنان می خواند:


کنج قفس من می تونم باشم بی هم نفس من میتونم باشم
بی حسین من نمی تونم 
آخه آقامه دوسش دارم
آقامه دوسش دارم
مولامه دوسش دارم


ادامه دارد
رضا شب بین - شب عاشورا ۱۳۸۲

چشم چران - قسمت نخستین

دسته سینه زن داشت وارد تکیه می شد
و این شعر را می خواندند
صبح فردا بدنش زیر صم اسبان است
مکن ای صبح طلوع
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
مکن ای صبح طلوع
من هم با دوستانم داشتیم مردم را دید می زدم
البته من بر خلاف بقیه دوستانم داشتم پسرها را دید می زدم
در میان جمعیت  پدری که پسر معلولش را روی ویلچر حمل می کرد نظرم را جلب کرد
پسر جوانی که حدودا بیست سال داشت 
اما برای یک چشمچرانِ بد نظر فرقی نمی کند که چه کسی را و کجا دارد دید می زند
وای حسین  وای حسین    وای حسین   
دسته عزادار در داخل تکیه مشغول سینه زنی بود
اما پدر هنوز نتوانسته بود ویلچر پسرش را از جوی رد کند و به درون تکیه برود
من به سمت آنها رفتم و به آن پدر کمک کردم
پدر : اجرت با امام حسین . امشب می خوام شفای پسرم رو بگیرم
من هنوز تو نخ پسره بودم
گفتم : ایشالا  که امشب شفا بگیرن. راستی اسم آقا پسرتون چیه؟
پدر : اسمش علی اصغر .
بیچاره پدرعلی اصغر که فکر می کرد من دارم نگاه ترحم آمیز به پسرش می کنم گفت
پدر : آقا شما هم بیان تو تکیه برای پسر من دعا کنید . آخه شما جوان هستید . قلبتون پاکه . به خدا نزدیکترید. دعا شما زود تر مستجاب میشه .
از تو تکیه صدای سینه زنی می اومد
 وای حسین کربلا  وای حسین کربلا  وای حسین کربلا من هم با پدر وارد تکیه شدم و کمک کردم تا راه رو باز کنن تا یه جای مناسب ویلچر قرار بگیره.
بیشتر چراغ ها رو  خاموش کردن و خیلی ها پیراهن هاشون رو در آوردن .
تشنه آب فراتم ای عجل مهلت بده تا بگیرم در بغل قبر شهید کربلامن در کنار ویلچر نشته بودم و آنطرف هم پدر علی اصغر نشته بود
سوژه برای چشمچرانی من به اوج خودش رسیده بود . بهترین سوژه همین علی اصغر بود و همین طور تک تک پسران نیمه برهنه که داشتند سینه میزدند
اما نمی دانم چه شد که ناگهان از خودم بی زار شدم
مداح جای خود را با روضه خوان عوض کرد
دیگر کسی سینه نمی زد
همه گریه می کردند
ناگهان پدر علی اصغر فریاد زد
یا ابا عبدالله من شفای پسرم رو از تو می خوام
روضه خوان به جای حساس روضه رسید
همه گریه می کردند
گریه کردن هم برای من چیز نا آشنایی نبود
نمی دانم چه شد که بغض من هم ترکید
وقتی اشک از چشمهایم جاری شد انگار دیگر نمی خواستم به کسی نگاه بدی کنم
منقلب بودم و باز هم به علی اصغر نگاه می کردم
این بار  نگاهم فرق می کرد
من هم می خواستم او شفا بگیرد
می خواستم توبه کنم و بعد از خدا برای شفایش تقاضا کنم
 
رضا شب بین - شب عاشورا - ۱۳۸۲
 
ادامه دارد