چشم چران - قسمت نخستین

دسته سینه زن داشت وارد تکیه می شد
و این شعر را می خواندند
صبح فردا بدنش زیر صم اسبان است
مکن ای صبح طلوع
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
مکن ای صبح طلوع
من هم با دوستانم داشتیم مردم را دید می زدم
البته من بر خلاف بقیه دوستانم داشتم پسرها را دید می زدم
در میان جمعیت  پدری که پسر معلولش را روی ویلچر حمل می کرد نظرم را جلب کرد
پسر جوانی که حدودا بیست سال داشت 
اما برای یک چشمچرانِ بد نظر فرقی نمی کند که چه کسی را و کجا دارد دید می زند
وای حسین  وای حسین    وای حسین   
دسته عزادار در داخل تکیه مشغول سینه زنی بود
اما پدر هنوز نتوانسته بود ویلچر پسرش را از جوی رد کند و به درون تکیه برود
من به سمت آنها رفتم و به آن پدر کمک کردم
پدر : اجرت با امام حسین . امشب می خوام شفای پسرم رو بگیرم
من هنوز تو نخ پسره بودم
گفتم : ایشالا  که امشب شفا بگیرن. راستی اسم آقا پسرتون چیه؟
پدر : اسمش علی اصغر .
بیچاره پدرعلی اصغر که فکر می کرد من دارم نگاه ترحم آمیز به پسرش می کنم گفت
پدر : آقا شما هم بیان تو تکیه برای پسر من دعا کنید . آخه شما جوان هستید . قلبتون پاکه . به خدا نزدیکترید. دعا شما زود تر مستجاب میشه .
از تو تکیه صدای سینه زنی می اومد
 وای حسین کربلا  وای حسین کربلا  وای حسین کربلا من هم با پدر وارد تکیه شدم و کمک کردم تا راه رو باز کنن تا یه جای مناسب ویلچر قرار بگیره.
بیشتر چراغ ها رو  خاموش کردن و خیلی ها پیراهن هاشون رو در آوردن .
تشنه آب فراتم ای عجل مهلت بده تا بگیرم در بغل قبر شهید کربلامن در کنار ویلچر نشته بودم و آنطرف هم پدر علی اصغر نشته بود
سوژه برای چشمچرانی من به اوج خودش رسیده بود . بهترین سوژه همین علی اصغر بود و همین طور تک تک پسران نیمه برهنه که داشتند سینه میزدند
اما نمی دانم چه شد که ناگهان از خودم بی زار شدم
مداح جای خود را با روضه خوان عوض کرد
دیگر کسی سینه نمی زد
همه گریه می کردند
ناگهان پدر علی اصغر فریاد زد
یا ابا عبدالله من شفای پسرم رو از تو می خوام
روضه خوان به جای حساس روضه رسید
همه گریه می کردند
گریه کردن هم برای من چیز نا آشنایی نبود
نمی دانم چه شد که بغض من هم ترکید
وقتی اشک از چشمهایم جاری شد انگار دیگر نمی خواستم به کسی نگاه بدی کنم
منقلب بودم و باز هم به علی اصغر نگاه می کردم
این بار  نگاهم فرق می کرد
من هم می خواستم او شفا بگیرد
می خواستم توبه کنم و بعد از خدا برای شفایش تقاضا کنم
 
رضا شب بین - شب عاشورا - ۱۳۸۲
 
ادامه دارد